جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

از میان همینطوریها

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ق.ظ
• «یک روز » کلمه خطرناکی ست. چون به معنی روزی است که هرگز نخواهد آمد .


•آدمیزاد است دیگر، گاهی طپش قلب میگیرد ، با دیدن عکسی ، و یادآوری خاطره ای . 
با یادآوری لبخندش و عطر گردنش. 



• مردها تا می فهمند زنی دوستشان دارد ناگهان منطقی می شوند .


• وقتی چیزی را در زندگی نداری ، به نداشتنش عادت می کنی .سخت نیست. 
اما وقتی داریم و از دست می دهیم اش، زندگی غیرقابل تحمل خواهد شد .

  • Jahan Jan

دل من

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ب.ظ

اول : ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم!


 داستایوفسکی



دوم :  دل ز کاری که پیش می‌نرود

قدمی باز پس نمی‌آید

انوری



سوم:عشق درآمد از درم 
دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی توام
گفت مرا که "وایِ تو"!
مولوی
  • Jahan Jan

قهر هم باتو خوش است ...

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۵ ب.ظ

اگر در برادر خود عب می بینی ، آن عیب در توست که در او می بینی .

عالم همچون آینه است: نقش خود را در او می بینی .

 آن عیب را از خود جدا کن ، زیرا آنچه از او می رنجی ، از خود می رنجی .


 از مقالات مولانا .


یک هفته شد که با جانان جان حرف نزدم . بقول شاعر قهر هم با تو خوش است ، اما برای آشتی . 

هنوز نفهمیدم من شیدا و سودایم زیاد است ، یا او سرد و بی اعتناست ،البته نه وقتی کنارم است . 

 راستش اصلا وقتی گفت نمی دانم چه حرفی بزنم که هم دروغ نباشد هم تو خوشحال باشی ، لال شدم . 

  • Jahan Jan

ازنصایح پدربزرگها

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ب.ظ

پدربزرگش گفته که :

پدربزرگم گفت: «دو تا چیز همیشه بلنده. یادت باشه اینو!»

 گفتم: «چی آقاجون؟» 

گفت: «بختِ آدمِ خوشبخت، مالِ آدم بدبخت» البته جای «مال»، اصل جنس را گفت که من شرم حضور دارم از بیانش و به هر حال خانواده نشسته.

 فورا گفتم: «یعنی چی؟ مالِ آدم خوش‌بخت یعنی بلند نمی‌شه؟»

 که دیدم غیضی شد و درآمد که: «این چه طرز حرف زدنه؟ حالا من یه چیزی می‌گم تو که نباید عین‌شو بگی!»

 سرم را انداختم پایین. او برگ خیارها را وارسی می‌گرد، کِرمی شته‌ای آفتی چیزی نگرفته باشد. ادامه داد: «تو که ادبیات دوست داری، از همین حالا باید یاد بگیری این چیزها رو!» 

لب می‌گزیدم، تکیه داده بودم به درخت آلو. 

گفتم: «چی رو یعنی؟ چیز آدم بدبخت...»

 پرید وسط حرفم: «یعنی از همین خیار بنویس، منظورت گلابی باشه. از گلابی بنویس منظورت گوجه باشه...» 

گفتم: «خب اگه خواستم از یه چیزی بنویسم که منظورم دقیقا همون چیز باشه چی؟ نمی‌شه؟»

 گفت: «ننویس. برو کودن شو یا مجری تلویزیون شو!» 

زیرچشم نگاهش می‌کردم. گفتم: «خب فرض کنیم راجع به "عشق" خواستم بنویسم» 

پوزخندزنان گفت: «بنویس یه چیزی همیشه کوتاهه. دست عاشق از لِنگِ معشوق!»

  • Jahan Jan

مارا به سخت جانی خود این گمان نبود

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ب.ظ

شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم

مارا به سخت جانی خود این گمان نبود 

ای غایب از دو دیده چنان در دل منی 

کز لب گشودند به من آزار می رسد .


کشکول شیخ بهایی

  • Jahan Jan

بی همگان

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۳ ب.ظ
اول : بی همگان به سر شود بی تو ولی نمی شود !


دوم: رابطه ها ممکن است ترمیم شود ، ولی جای زخمها خوب نمی شود . کمتر زخم بزنید .


سوم:آدم که حرفهایش را سانسور کند ، دیگر حرف زدن هم برایش سخت می شود . 
  • Jahan Jan

شعر

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

انتهای تکان‌دهنده‌ و تلخ این شعر را دوست داشتم.


محبوب من
از دوست داشتنم می‌ترسد
از داشتنم می‌ترسد
از نداشتنم هم می‌ترسد! 

(می ترسد؟)


با این همه امّا
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می‌جنگید
و مادرش اگر
بخاطر من جان...
من امّا
هیچ‌کسش نیستم
من
هیچ‌کسش هستم!

رویا شاه حسین زاده

  • Jahan Jan

شروعی دیگر

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۵ ب.ظ


از بدترینِ حال‌های یک زن هم  همین است که هرگز ، با هیچ‌کس، نمی‌تواند آن طور که با خودش حرف میزند و خودش را می فهمد ، گفتگو کند .

تو ومن  ، هر قدر هم عزیز و نزدیک، تا همیشه برای هم یک راز سربسته‌ می‌مانیم ، حتّی وقتی که دلجویانه به همدیگر می گوییم  که هم را می‌فهمیم و می‌دانیم ...

 حتّی آن‌وقت هم انگار  در فضایی لبریز از حدس‌ها و گمان‌ها، جملاتی تزیینی و البته عملاً بی‌معنا را نثار هم می‌کنیم.

فضایی که تو درآن سکوت می کنی و من لب میچینم ، بماند برای وقتی دیگر . 

  • Jahan Jan