جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۵۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

یک عاشقانه آرام

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۲ ب.ظ

تو وقتى مى بینى من افسرده ام نباید بگذرى، سکوت کنى یا فقط همدردى کنى.

 بنا کننده ى شادى هاى من باش. 

مگر چقدر وقت داریم؟


نادر ابراهیمى | از کتاب یک عاشقانه آرام

  • Jahan Jan

این چه آتش بود ای گردون که بر آین دل زدی؟

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ق.ظ
۱.چه بی پروا خواهم بود ، از اطمینان به اینکه دوستم داری ...



۲. در مقامی که به جایی نرسد ، کوشش ها ...
درباب رفتن و سابیدن کشکمان 



۳. و گفت الهی مرا تو آفریدی، برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم؛ مرا به صیدِ هیچ آفریده مکن.

ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی. تذکرة الاولیاء .عطار نیشابوری.



۴. بروم محضر خداوند ، بگویم از حالی که دارم راضی هستی؟ 

  • Jahan Jan

آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ب.ظ

با لبانی که بوسیدند تو را ؛

نوشیدند تو را ؛

وگزیدند،

هرگز سیراب نشدم از تو ...

  • Jahan Jan

صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی

این هم که جوابی ننویسند جوابی است


راغب تبریزی- بابِ انواع پیچاندن ، پیچاندن نرم عاشق


کاش نامه ای برسد از تو .

نامه ای برای من ، با مژده وصل و دیدار و پایان شبهای هجر ...




*محتشم کاشانی


  • Jahan Jan

بیا بیا که مرا با تو ...

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ب.ظ

اوباما رفت 

ترامپ آمد 

 هاشمی رفت 

 محمود دوباره آمد 

تو اما نیامدی! 

  • Jahan Jan

صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ب.ظ

دلم برایت تنگ شده ...

مثل کسی که انقدر شکنجه شده ، و دیگر درد را احساس نمی کند ، 

که همه جان و دلش درد است ؛

که همه جان و دلش دلتنگی ست ...

  • Jahan Jan

اینجا لیلی شدست مجنون

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ق.ظ

حکایتِ مجنون که از او پرسیدند که چه کلمه را دوست تر می داری؟
گفت: « لا».

 گفتند : «نعم » را دوست تر می دارند نه «لا» را. 
گفت من از آن جهت این کلمه را دوست تر دارم که وقتی ، از لیلی پرسیدم که آیا مرا دوست می داری ، او گفت «لا» ،

و چون این کلمه بر زبان او گذشته است پیش من «لا» از« نعم» محبوب تر است.



شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار- مصیبت نامه
بدیع الزمان فروزانفر

  • Jahan Jan

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ق.ظ

یکبار برای پسرش نامه ای نوشته بود و من خواندم ... یک جایی از نامه اما عجیب چنگ زد به دلم . 

آنجا که گفته بود: « پسرم از روزی می ترسم که من زنده باشم و تو یتیم باشی» ....




پدرم زنده است و من یتیم هستم،  اگرچه وقت بودنش در خانه هم جز جدال بی پایانش با مادرم و ظرفهایی که شکسته میشد و فریادهایی که همه میشنیدند چیز دیگری نبود.د عواها تمام شده ، حالا پدرم سالهاست تمام فرزندانش را و گذشته اش را رها کرده و رفته . 

با اینکه یکی دوگذر به چله نشینی ام مانده و کودک نیستم ، اما هنوز دختر وپدری را خندان و خوش و خرم می بینم یک قسمت از قلبم تیر می کشد و چشمهایم خیره می ماند و آه می کشم ...

ما سالهاست که یتیمیم ... 

از مردهایی که قلبشان باید پشت سرت بتپد و نمی تپد . 



عکسها برنده جایزه پولیتزر ۲۰۱۶ هستند.

  • Jahan Jan

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ


اگر دلشان برایت تنگ شود زنگ می زنند ،

اگر خاطر خواهت باشند می گویند ،

اگر محبت داشته باشند نشانت می دهند ،

به غیر از اینها هر چه بگویند بهانه است ...

 

  • Jahan Jan

قبله گمشده من

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۶ ق.ظ

به آین فکر می کردم که دلم بیشتر برای کدام روز از روزهای زندگیم تنگ شده .

خیلی به کدام بودنش فکر می کنم ....

خانم بابایی عزیز در فیسبوک اغلب شعر می نویسد یا تفالی می زند ، جالب که همیشه تفالش با حال من یکی ست . همیشه هم مینویسم برایش که تفالی به حال من زدید .

آین شعر دیگر آخرش بود ، خواندم و یادم آمد ظهر نماز می خواندم با چادری که برایم خرید از بازار محمود آباد ،سلیقه خودش و شکوفه های سبز ، گفت نماز بخوان و خواندم .

ظهر فکر می کردم بازهم برایم چادر نماز دیگری خواهد خرید؟ دست کشیدم روی شکوفه های سبز ودلم برای آن روز تنگ شد که داخل مغازه فروشنده -به شنیدن حرف من که گفتم به سلیقه خودت باشد که هر بار یادتان بیفتم ، لبخند زد .

حالا باز خانم بابایی به حال و دل من تفال زده :

آتش گرفته ام 
در این محراب خالی
در این نماز خواندن
بی حضور تو در واژه ها
پیامبر گم شده ام!
من سجاده به دوش
به هر سو سجده می کنم
شاید از پشت کلمات
بیرون بیایی
من مسلمان رنگ چشم هاتم
قبله ام گم شده است
خلیفه ی احسنت شنیده ی من
حوای خودت را
میان کدام باغ سیب رها کرده ای؟
ابراهیم رمیده از حجاز
دست مرا و کوی نوپای مهرت را
در سراب کدام صفا و مروه
فرو گذاشته ای؟
حالا برگرد
در گوش من حرف بزن
بگذار خواب آخرم
رنگ پیراهن تو باشد!

  • Jahan Jan