یک عاشقانه آرام
تو وقتى مى بینى من افسرده ام نباید بگذرى، سکوت کنى یا فقط همدردى کنى.
بنا کننده ى شادى هاى من باش.
مگر چقدر وقت داریم؟
نادر ابراهیمى | از کتاب یک عاشقانه آرام
- ۰ نظر
- ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۲
تو وقتى مى بینى من افسرده ام نباید بگذرى، سکوت کنى یا فقط همدردى کنى.
بنا کننده ى شادى هاى من باش.
مگر چقدر وقت داریم؟
نادر ابراهیمى | از کتاب یک عاشقانه آرام
۳. و گفت الهی مرا تو آفریدی، برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم؛ مرا به صیدِ هیچ آفریده مکن.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی. تذکرة الاولیاء .عطار نیشابوری.
۴. بروم محضر خداوند ، بگویم از حالی که دارم راضی هستی؟
با لبانی که بوسیدند تو را ؛
نوشیدند تو را ؛
وگزیدند،
هرگز سیراب نشدم از تو ...
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابی است
راغب تبریزی- بابِ انواع پیچاندن ، پیچاندن نرم عاشق
کاش نامه ای برسد از تو .
نامه ای برای من ، با مژده وصل و دیدار و پایان شبهای هجر ...
*محتشم کاشانی
اوباما رفت
ترامپ آمد
هاشمی رفت
محمود دوباره آمد
تو اما نیامدی!
دلم برایت تنگ شده ...
مثل کسی که انقدر شکنجه شده ، و دیگر درد را احساس نمی کند ،
که همه جان و دلش درد است ؛
که همه جان و دلش دلتنگی ست ...
حکایتِ مجنون که از او پرسیدند که چه کلمه را دوست تر می داری؟
گفت: « لا».
گفتند : «نعم » را دوست تر می دارند نه «لا» را.
گفت من از آن جهت این کلمه را دوست تر دارم که وقتی ، از لیلی پرسیدم که آیا مرا دوست می داری ، او گفت «لا» ،
و چون این کلمه بر زبان او گذشته است پیش من «لا» از« نعم» محبوب تر است.
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار- مصیبت نامه
بدیع الزمان فروزانفر
یکبار برای پسرش نامه ای نوشته بود و من خواندم ... یک جایی از نامه اما عجیب چنگ زد به دلم .
آنجا که گفته بود: « پسرم از روزی می ترسم که من زنده باشم و تو یتیم باشی» ....
پدرم زنده است و من یتیم هستم، اگرچه وقت بودنش در خانه هم جز جدال بی پایانش با مادرم و ظرفهایی که شکسته میشد و فریادهایی که همه میشنیدند چیز دیگری نبود.د عواها تمام شده ، حالا پدرم سالهاست تمام فرزندانش را و گذشته اش را رها کرده و رفته .
با اینکه یکی دوگذر به چله نشینی ام مانده و کودک نیستم ، اما هنوز دختر وپدری را خندان و خوش و خرم می بینم یک قسمت از قلبم تیر می کشد و چشمهایم خیره می ماند و آه می کشم ...
ما سالهاست که یتیمیم ...
از مردهایی که قلبشان باید پشت سرت بتپد و نمی تپد .
عکسها برنده جایزه پولیتزر ۲۰۱۶ هستند.
اگر دلشان برایت تنگ شود زنگ می زنند ،
اگر خاطر خواهت باشند می گویند ،
اگر محبت داشته باشند نشانت می دهند ،
به غیر از اینها هر چه بگویند بهانه است ...
به آین فکر می کردم که دلم بیشتر برای کدام روز از روزهای زندگیم تنگ شده .
خیلی به کدام بودنش فکر می کنم ....
خانم بابایی عزیز در فیسبوک اغلب شعر می نویسد یا تفالی می زند ، جالب که همیشه تفالش با حال من یکی ست . همیشه هم مینویسم برایش که تفالی به حال من زدید .
آین شعر دیگر آخرش بود ، خواندم و یادم آمد ظهر نماز می خواندم با چادری که برایم خرید از بازار محمود آباد ،سلیقه خودش و شکوفه های سبز ، گفت نماز بخوان و خواندم .
ظهر فکر می کردم بازهم برایم چادر نماز دیگری خواهد خرید؟ دست کشیدم روی شکوفه های سبز ودلم برای آن روز تنگ شد که داخل مغازه فروشنده -به شنیدن حرف من که گفتم به سلیقه خودت باشد که هر بار یادتان بیفتم ، لبخند زد .
حالا باز خانم بابایی به حال و دل من تفال زده :
آتش گرفته ام
در این محراب خالی
در این نماز خواندن
بی حضور تو در واژه ها
پیامبر گم شده ام!
من سجاده به دوش
به هر سو سجده می کنم
شاید از پشت کلمات
بیرون بیایی
من مسلمان رنگ چشم هاتم
قبله ام گم شده است
خلیفه ی احسنت شنیده ی من
حوای خودت را
میان کدام باغ سیب رها کرده ای؟
ابراهیم رمیده از حجاز
دست مرا و کوی نوپای مهرت را
در سراب کدام صفا و مروه
فرو گذاشته ای؟
حالا برگرد
در گوش من حرف بزن
بگذار خواب آخرم
رنگ پیراهن تو باشد!