فقط به تو رسد صدای من
برای اولین بار از شنیدن نامم در ترانه ای ناراحت نشدم .
خدایا خودت دعا کن برایم
- ۰ نظر
- ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۳
برای اولین بار از شنیدن نامم در ترانه ای ناراحت نشدم .
خدایا خودت دعا کن برایم
دیگر نمیخواهم کسی به من عادت کند. من به کسی عادت کنم.
یک روز باید جدا شد.
باید تنها ماند.
باید شکست.
اما در این شکستگی تنها، فقط به تو فکر میکنم.
من از اعتیاد تو خلاص نشدم.
شاید خودم را پیدا کردم...
از کتاب شب یک، شب دو
بهمن فرسی
از نامه هایی که نمی نویسم
درد آدم امروز محبت نیست، آدم امروز سرگردان عشق نیست.
آنچه که می خواهند آدمی است مسخ شده و بی توقع. مثل عروسک بی جان و روح.
می خواهند آدم مثل عروسک سخنگو در زندگیشان باشد ، بخورد، بخندد، با آنها به رختخواب برود و هرموقع که باشد و بی سروصدا به انباری برود؛لابلای صندلی و میز کهنه، لابلای جعبه های پراز نخواستنیها و دور نریختنیها.
آنجا منتظر بماند تا بیرون بیاورندش برای مناسبتی یا تعویض با لوازم دیگر که دل آدم را زده... نه منتظر هم نماند، آنجا بماند بدون هیچ توقع و انتظار...
آقای ح دلم را چنان شکسته که حتی نمی تواند تکه خرده هایش را به هم بچسباند و شبحی از شکل اولش بسازد.
همین
قلبم به شدت شکسته است
خانم کاترین دنوو دغدغه آزادی لاس زدن مردها را داشت، آیا آین حق را برای زنها نیز در نظر گرفته بود آیا؟! (دو آیا من باب تاکید مضاعف است)
امروز بقول مادربزرگ میرتم گرفته بود، آقای ح که تماس گرفت ازفرصت پیش آمده جهت اذیت و آزار کلامی و کولی بازی و لاس زدن به سبک بیهقی منتهای استفاده و سو استفاده را نمودیم.
فهمیدیم بی اجازه ما رفته بودند عمان، کمی گوشش را نواختیم جهت عبرت سایرین.(البته باز مادربزرگ مرحوممان درمورد گشه کیشینی و پیس کیشی ضرب المثلی میگفت جهت حفظ عفت عمومی از ذکرش عبور می کنیم. )
حالمان خوش است به حمدالله.
تمام مدت هم به حقی که خانم دنوو برسمیت میشناخت فکر کردیم و گفتیم بتر شی دی!
پیوست: روم بدیوار حس و حال مردی را دارم که بعد از معاشقه درحال بالا کشیدن شلوارش است!
تا حرفی از زنی به میان می آید همچون قصاب چاقو بدست لب و دهنی می لیسد و می گوید:طرف دنبه چی داره؟! چندشم میشود.
بعد که قیافه درهم ولبهای فشرده را می بیند می گوید: استقلال مالی و جایگاه اجتماعی برای زن لازم است. اصلا از جذابیت های زن همین دو مورد است وگرنه مو وگردن و گونه و لب و چشم ابرو که همه دارند.
می دانم سعی کرده ملاحظه کند و اصل مطلب را بزبان نیاورده.
درجواب می گویم بله. خیلی هم خوب است. زنهای قدیم شاید یکی از دلایل دادن سرویس اضافه و سکوت و صبوریشان همین وابستگی مالی بوده. همین نداشتن لقمه نان که گاهی تن به خیلی عذابها می دادند. فقط مشکل از آنجا شروع می شود که زن با خودش بگوید وقتی تامین مالی و جایگاه اجتماعی دارم و مرد هم تاثیر مهمی در زندگی من ندارد اصلا چرا باشد!؟
مکث می کند.
میگویم اگر قدیم، بیرون نرفتن بی بی از بی چادری بود، الان بی چادر و پابرهنه راهش را می کشد می رود .
ح عزیزم.
دلم برایت تنگ شده .
ساعت یازده از خودداری و مبارزه باخود شکست مفتضحانه ای خوردم و با تو تماس گرفتم. حتما سر کلاس بودی و باز گوشی موبایل ساده و سیاهت روی بیصدا بود.
سرماخورده ام ولی به نظر خودم دلم غمگین و بهانه گیر است.
از تمام آدمهایی که وقتم را می گیرند و رو در رو با من صحبت می کنند متنفرم. دلم میخواست تمام آن حرفها را از مسایل بیربط و طعم و مزه و قیمت و اوضاع خراب تلفنها و زلزله و هوا و بی آبی تا بحثهای دیگر را با تو داشته باشم. و در پایان همه این حرفها به صورتت با دقت نگاه کنم و بی هوا از کنارت رد شوم و ببوسمت.
کار زنها را خسته نمی کند. نبود گرمای محبت و دوری و دلتنگی اما عجیب به هم میریزدشان.
آین چهار و نیم ماه مثل یک کارگر کار کردم. با همه آدمهای خوب ومودب و احمق و بی ادب شاهانه رفتار کردم. کم کم همسایه ها و مشتری ها زیاد می آیند و بجز خودشان برای دوستانشان هم خرید می کنند.
موقع کار به گتسبی بزرگ فکر می کنم. به اینکه دور دنیا را چرخید تا به آنچه آرزو داشت برسد.
گرچه پایان وصلش تراژدی بزرگی بود.
دلم دسته گل نرگس کوچکی می خواهد،کنارش هم نامه ای از تو، و من برای یکسال دیگر چه شادمان و پرانرژی خواهم بود.
دلم برایت عجیب تنگ شده و از آقای هوش مصنوعی که تقریبا هم قد تو است و بینی اش هم مثل تو کج است ولی بیشتر از تو خودپسند است متنفرترم. دیشب یکساعت سرپا ایستاده و با یک بسته شکلات که خرید حرف زد و من دام می خواست گورش را گم کند. بیشتر کاریکاتوری از تو بود و من دلم برای تو تنگ تر شد .
سرما خورده ام و قرص سرماخوردگی تقریبا مرا به دنیای هپروت پرتاب کرده.
کاش کنارم بودی و حرف میزدی تا خوابم ببرد...
قربانت ۱۸ دی ۹۶