عهد محبت نتوانم شکست
- ۰ نظر
- ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۷
بخش عمده زندگی مرا آدمها تشکیل می دهند، باقی هرچه ماند طبیعت است و موسیقی و خط خطی های رنگی.
آدمها و رفتارشان، قصه ها و غصه هایشان، شادیها و دستهایشان.
دستهای آدمها و چشمهایشان بیشتر از هرچیز دیگری شبیه خودشان است.
در دنیایم با آدمها گاهی همه چیز با هم خوب پیش میرود. انگار به غلتک زندگی کلی روغن کاری کنی تا همه چیز به نرمی و سهولت جلو برود. همه چیز مطابق انتظار همه است. رفتارها، حرفها، قصه ها.
امان از روزی که سازها همه ناکوک می زنند. همه صداها گوشخراش و زننده. نامهربانها، ظالم ها، دروغگوها...
به عزیزترین و نزدیکترین آدمت که دست دراز کنی، می بینی او هم یا نیست، یا صدایش و رفتارش با تو خش گرفته است.
این طور وقتها باید بگذاری و بروی به گوشه خلوت خودت. بگذاری که همه چیز برگردد به حال اولش که گاهی زیاد طول نمی کشد و گاه سالی و سال هایی طول می کشد.
زمان دلگیری از آدمها و رابطه ها و رفتار و حرفها خواهد گذشت، اما فراموش کردنشان راحت نیست. خط عمیقی افتاده روی دنیای آدمها.
برای من این خط می افتد روی عمق روحم .
پاک کردنش و رسیدن به آرامش اما طول می کشد .
راحت نیست هرچه زیسته ای را صبح که بیدار می شوی پاک کنی .
حیف که آقای«ح» گفته است تحریک می کنی آدم را که بگوید بله، هرغری که میرنی درست است و تمام!
وگرنه خبر به رسمیت شناخته شدن مرزهای اسرائیل توسط حماس را می فرستادم و می گفتم «صلح است میان کفر و اسلام، با ما تو هنوز در نبردی؟!»
دلت چه خواهد ؟ ... آن که دلم هیچ نخواهد ...
کاش اراده ی من ، فانیِ اراده ی او باشد
شیخ ابوالحسن خرقانی
"همسایه هایی که اتاق شان را تنها تیغه ای از آپارتمان من جدا می کند هر روز به طرز جنون آمیزی عشق بازی می کنند به طوری که بعضاً حسادت مرا برمی انگیزند."
این نامه به تاریخ ١۵ ژوئیه ١٩١٩ توسط پروست به دوستش "ژاک پورل" فرزند هنرپیشۀ فرانسوی، خانم "رجان"، نوشته شده که آپارتمانش را به مارسل پروست کرایه داده بود.
در این نامه پروست می نویسد که همسایگانش "هر دو روز یکبار عشق بازی می کنند." پروست می افزاید : "برای من احساس ناشی از عشق بازی همواره ضعیف تر از لذت نوشیدن یک لیوان آبجوی خُنک بوده است." با این حال، پروست تصریح می کند : "ای کاش من جای همسایگانم بودم که قادرند به هنگام عشق بازی نعره بکشند به طوری که اول بار که فریادهای شان را شنیدم، فکر کردم قتلی روی داده است."
پروست در این نامه می گوید : "اما فریاد زن که به فاصلۀ اندکی یک پرده پایین تر از فریاد مرد کشیده شد مرا مطمئن ساخت که ماجرا از چه قرار است." پروست در ادامه می کوشد از طریق "ژاک پورل" به مادر او این پیام را برساند که در هر حال نعره ها از آپارتمان او صادر نمی شوند. او تأکید می کند : "واقعاً متأسف می شوم که اگر مادر شما این سر و صداها را به من نسبت بدهد ؛ نعره هایی که همانند فریادهای بالن های عاشق باید تا دور دست ها شنیده شوند."
مارسل پروست این آپارتمان را که در ٣١ ماه مه ١٩١٩ کرایه کرده بود در اول اکتبر همان سال ترک می کند.البته از میان فرنگی ها پروست و فلوبر بیرون می زند، از همسایه های ما پروستات!
همسایه بغلی خانه اش را داده به دختر و تازه دامادشان و خودشان رفته اند روستایشان به دامپروری. حالا با آمدن بهار و باز ماندن پنجره های اتاقهایمان، ما هر شب شاهد و سمیع نعره های پیروزمندانه مرد و جیغ و قهقهه های دختر همسایه هستیم.
این فریادها همین نیمچه آرامش نداشته را از ما گرفته است.
بالاخره در خانه ای که سه عزب دارد شنیدن این سروصدا سوهان اعصاب است .
حالا شما بفرمایید بروید -به ایشان بگویید آهسته تر... آدمهای این خانه به زمان هجرند و فراق...
قبله ی عالم، صبح مرا صدا زدند و گفتند افتخار شاشاندن ما امروز به تو رسیده است. خدا می داند چه شعفی به من دست داد.
با کمال ذوق دویده، گلدان کریستال را که سفیر اطریش هدیه کرده بود، آوردم. قبله عالم با شکوه تمام، دست به کمر زدند و سر آلت مبارک را داخل گلدان انداختند و بنده هم وظیفه نوکری را به احسن وجه انجام دادم.
گلدان را که بیرون می بردم، فرمودند:" دور نریزی به منجم نشان بده". اطاعت کردم ونزد منجم باشی بردم.
بنده اصلا اطلاع نداشتم شاش قبله عالم، مانند قهوه از مضارع خبر می دهد، هر بار که شرفیاب می شوم چیزی اینگونه به علم ام اضافه می شود. ده کرور نوکر مثل من بلکه مافوق من فدای یک قطره قبله عالم!
"کتاب "روزنامه خاطرات روزانه ... السلطنه"
فرخ_سرآمد .ص 23-چاپ اول.انتشارات نوین "
هیچ مردی دمدمه صبح در رختخوابش می نشیند و بخاطر دلتنگی تلخ و آهسته گریه می کند؟
پرسید: می دانی جواد یعنی چی ؟!؟
گفتم : سخی ، بخشنده...
گفت : نه ، یعنی بخشنده ی بی شرط و منت !
و دوست داشتن؛
بی آنکه بگویدت دوستت دارم...